تا حالا از این زاویه به کار پدر و مادر دقت کردین که بچهای به دنیا میارن
و سالها ازش نگهداری میکنن، براش هزینه میکنن و در آخر ازش انتظار دارن
که موفق بشه یا ازدواج کنه و نوههاشون رو ببینن و برن سر زندگیشون؟ من
شاید بشه گفت خیلی به این موضوعات دقت میکنم. بیشتر پدر و مادرها (نه
لزوما همه چون مثال نقض دیدم)
احتمالا این چند روزه این اسم رو بارها شنیدید. دانشجوی ۱۹ سالهای که جانش
رو برای از دست ندادن لپتاپش داد. پسری پر تلاش از خراسان جنوبی که در
پایان اولین روز کارش که یک روز سخت و مهمیبراش بود، برای دفاع از مالش
کشته شد. من خودم به شخصه بارها از اطرافیان و دوستان شنیدم که موبایلشون
رو به همین شیوه دزدیده بودن و اونها از ترس
بذارین قبل از هر چیزی این روز زیبا و فرخنده رو به همتون تبریک بگم. امروز
هم روز ولنتاین یا روز عاشقان هست و هم روز ولادت امام زمان یا نیمه شعبان
هست. به قول عزیزی: «مهربونی، مهربونی میاره»، سعی کنیم از این فرصت
استفاده کنیم و با عزیزان و خودمون مهربونتر باشیم، این حس خوب ...
بعضی مواقع توی زندگی شرایط فکری خیلی سخت میشه، عذاب آور میشه و به یک سری شرایطی میرسم که واقعا از زندگی خسته میشم. مثلا با خودم میگم باز هم همون اشتباه رو کردم، باز هم اعتماد کردم و باز هم همون شد، باز هم سفره دلم رو باز کردم و آخرش این شد و هی گذشته، گذشته و فکر و فکر و فکر. واقعا انقدر عذاب کشیدن ادامه پیدا میکنه که با خودم میگم بسه دیگه، تا کی میخوای توی گذشته گیر کنی، گذشته متعلق به آینده نیست و خیلی از مواقع، توی این شرایط شنیدیم که میگن، رها کنین!
نا خودآگاه که به این پاسخ میرسم یاد یکی از ویدیوهای قدیمیحسین اُرا میوفتم که احتمالا خیلی از شما هم دیده باشینش. واقعا فن بیان این فرد توی مسائل درونی، روانی و معنوی خیلی برام معنا داره، حس میکنم درک میکنه چی میگه:
خیلی زیبا توصیف میکنه، میگه سقوط کن و واقعا باید سقوط کرد. باید به آنچه که بود، مُرد تا دوباره زندگی کرد. تا خود رو پیدا کرد. من کارهای حسین اُرا رو دنبال میکنم، توی
مصاحبهاش با الف مدیایک قسمت جالب داره میگه که سوال میپرسن که « تو کی هستی؟ » و اون فرد میگه من دکترا دارم، من این کارو کردم، شغلم چیه و ... اما آخرش میرسه به اینکه نمیدونم من کی هستم!! ... خیلی از مواقع این سوال رو از خودم میپرسم که محمدرضا مقیمیکی هست؟ چطور معنا پیدا میکنه، مجموعهای از چه ویژگیهایی هست که میشن این اسم، اولش رو که خانوادهاش بهش داده، دومش رو هم که اجدادش بهش دادن، اما این اسم که میاد چه حس و چیزی رو تداعی میکنه؟ و کم کم به این حس میرسم که چقدر خودم رو فراموش کردم، خودم رو دوست داشتن رو فراموش کردم، چقدر که کمتر به خودم اولویت دادم، چقدر کم با خودم صحبت کردم و چقدر کم عاشق خودم شدم.
به این رسیدم که آدم وقتی عاشق خودش نباشه، نمیتونه واقعا عاشق کسی باشه و دوست داشتن فقط تقلیدی از آنچه هست که در قصهها و داستان و افکار عمومیوجود داشت و میخوای تکرار کنی و خودت نمیدونی که تبدیل شدی به مترسک افکار اطرافیانت و جامعه و محیطی که درونشی. امروز حس خوبی دارم، امیدوارم شما هم حس خوبتون رو از اون درون پیدا کنین. 🎭
وبلاگ جدیدم 🎉
مشغول انتقال وبلاگم هستم، منظورم اینجاست و یک کم نشانیم تغییر میکنه، میشه آسمانم دات آی آر. میخوام کامل اینجا رو منتقل کنم به یک مکانی که خودم میزبانیش میکنم و همه چیزش دست خودمه و پستها و کامنتها رو منتقل کنم، فقط قسمت کامنتها یک مقدار چالش بر انگیزه و مشغولم. احتمالا هفته بعد یا در پست بعدی، من رو از اونجا میخونین به امید خدا و برای اونجا افکار و برنامههای مختلفی دارم که امیدوارم شما رو هم مثل خودم سر حال کنه.
پستهای آسمانی 🎁
توی این فکرم که پستهای آسمانی رو دوباره شروع کنم اما این بار تحت یک پلتفرم دیگری که دیگه فارغ از وبلاگهامون، چه بیان باشیم، چه یک سایت وردپرسی داشته باشیم، چه بلاگ اسکای باشیم یا بلاگر یا ویرگول و مدیوم بتونیم جایی رو داشته باشیم که بهش سر بزنیم و بهترینهای وبلاگی رو یک جا ببینیم و پیدا کنیم همدیگه رو. البته یک کم ایده بلند پروازانهای هست و ساخت یک نمونه اولیه ازش طول میکشه و با امروز فاصله نزدیکی نداره ولی میخوام نظر شما رو هم بدونم که «
شما هم دوست دارین که پستهای آسمانی دوباره برگرده؟» و نظر شما رو بدونم چون خیلی برام مهمه.
فکر کنم ۵ ماهی از آخرین بداهه برکی که نوشتم میگذره، توی این فکر بودم که اینطور بداهه نویسی چه کار جالبی بود: هر روز یا هر دو سه روز یک بار بداهه گزارشی از از افکار و اخبار و مباحثی که برام جالب بودن رو سریع و بی آرایش مینویسم و با شما در ارتباطم. یک جورهایی به افکار و سبک زندگی آدم نظم میده که خیلی از موضوعات و کارها رو مستند سازی کنم تا بتونم با شما دوستان عزیزم به اشتراک بذارم.
وقتی دارم در مورد این سبک از وبلاگنویسی صحبت میکنم، ناخودآگاه یاد پستهای «
از هر وری دری» دوست خوبم شباهنگ میوفتم. اصلا یک حس و حال خاصی داره وقتی این پستها رو میخونین، انگار وارد زندگی و اتفاقات جالب و حتی عجیب و غریب همراهش میشین. تصاویری که داره و قسمت قسمتهایی که داره شما رو از یک داستان کوتاه به داستان کوتاه دیگهای میبره و دوست دارین هر قسمتش رو بیشتر بخونین و بیشتر بدونین، ازش سوال بپرسین، کامنت بذارین و یک کمیاز خودتون و دنیای خودتون خارج بشین ...
خلاصه اینکه تصمیم گرفتم بداهه برک نویسی رو به عنوان یک عادت و روتین هفتگی مفید دوباره از سر بگیرم، بیشتر من رو میبینین و با خبرهای خوب و بدی که با خودم دارم.
بگیم از بلاگ بیان 📰
خب این چند وقته از طریق
کامنتی از پست وبلاگ شرکت بیانمتوجه شدیم که بلاگ بیان در حال فروخته شدن هست. خب اینجا دوتا سناریو رو میشه متصور شد:
بلاگ بیان به شرکتی فروخته میشه، از دیتابیس و دامنهاش استفاده میکنن و سرویس رو بعد یک مدتی مثل داستان میهن بلاگ پایان میدن.
یک آدم یا گروه باحالی میخرنش و اتفاقای جالبی میوفته.
خب دوست دارم خوش بین باشم و بگم اتفاق دوم میوفته ولی احتمالش شاید ۲۰ درصد باشه در بهترین حالتش. حالا سوالی که پیش میاد اینه که بیان بسته بشه، این وبلاگها و آدمهایی که سالها اینجا همدیگه رو پیدا میکردیم و یک جورهایی میشناسیم و همدیگه رو میخونیم، برچیده میشه که.در پاسخ باید بگم که خب چنین اتفاقی میتونه نیوفته، من توی این فکرم که یک سری کارهایی انجام بدم، ولی خب در سادهترین راهکار میتونیم یک کانال یا گروه رو انتخاب کنیم و همه توی اون گروه تلگرامیعضو بشیم و وبلاگهای خودمون رو بهش متصل کنیم اونجا همدیگه رو پیدا کنیم. مساله اول ماه پیدا کردن همدیگه در یک جا هست و یک سری ایدهها و کارهایی در ذهن دارم که هنوز آماده نشده ولی اگر اوکی شد در اینجا یا کانال تلگرامیآسمانم با شما به اشتراکش میذارم.
به هر حال پایان راه یک سرویس یا یک موجودیت یک موضوع طبیعی در زندگی هست و بیان هم نه از اول بوده و تا آخر هم نخواهد بود، به نظرم نباید حس کنیم که کاری که ما داریم میکنیم وابسته به پلتفرمه بلکه کاری که ما داریم میکنیم اینه که وبلاگنویسیم، نه وبلاگنویس بلاگ بیان یا بلاگفا و ... فرهنگ و راه و رسم وبلاگنویسی یک طرز فکر و سبک زندگیه نه یک پلتفرم، پس جای ناراحتی و غمگینی زیادی نداره این موضوع.
قضیه جالب هوش مصنوعی دیپ سیک 🐋
هفته قبل این هوش مصنوعی چینی حسابی سر و صدا کرد و الان هم که دارین صداش رو اینجا از میشنوین، اما جذابیتش در این بود که یک جور حباب غول بودن و جذب سرمایه شرکتهای هوش مصنوعی آمریکایی رو به همین سرعت ترکوند. این اتفاق من رو یاد مبحث
مثال نقضدر ریاضیات میندازه، اصلا یک قضیهای درست شد که هوش مصنوعی تکنولوژی بسیار پیشرفته و گرونی هست که هر کسی میشنید میگفت آمریکا چه کشوریه ولی یک مثال نقض کافی بود تا قضیه رو رد کنه. یعنی تمام اون دستاوردها و جذابیتها یک طرف، این مثال نقض طرف دیگه.
البته دیپ سیک با تمام جذابیتهاش واقعا عمق و دقت تحلیل چت جی پی تی رو نداره به نظرم همینطور کار خاصی در قبال موضوع حفظ حریم خصوصی نکرده ولی فیلتر نیست و رایگانه و مخصوصا یک برنامه متن بازه. خلاصه اینکه به درد مایی که توی ایران هستیم میخوره البته با حفظ حریم خصوصی و به اشتراک نذاشتن موضوعات شخصی و خصوصی زندگیمون باهاش.
کامنت گذاشتن و شرکت از بحثها کار چندان سختی نیست، کامنت بذارین و بیشتر در مورد بیان و این موضوعات با هم صحبت کنیم 😉
این روزها وبلاگهای زیادی نسبت به چند سال قبل نیستن که همچنان به نوشتن ادامه میدن اما همین تعداد کم نسبی وقتی که به آمارهاشون نگاه میکنیم میبینیم شاید یک پستشون بالای ۵۰ بار دیده شده اما یک کامنت هم شاید نداشته باشن و اگر هم باشن بسیار کمتر از تعداد بازدید یکتا هست، در بهترین حالت شاید حدود ۲۰ درصد بازدید کنندهها کامنت میذارن. خودم به عنوان یکی از خوانندگان وبلاگ سعی کردم طی این حدود ده سال وبلاگنویسیم، برای پستی که میخوانم کامنت بذارم.
شاید باورتون نشه اما اون اوایل یک سلام و تشکر خالی میذاشتم و کمتر به متن میپرداختم و کم کم که بیشتر وارد دنیای وبلاگنویسی شدم، سعی کردم کامنتهای بهتری بذارم. اما سوالی که اینجا میخوام بررسی کنم و بهش پاسخ بدم اینه:
چرا باید کامنت بذاریم؟ ⚜️
خب حتما نباید کامنت بذاریم. به قول اون ضرب المثل عامیانه که میگه «
اگر حرف نزنینمیگن که لالی» یا زیباترش اینکه «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» ولی سعی کنیم متن رو بخونیم و تا میتونیم نظر خودمون رو در تکمیل یا در
حمایتاز اون پست ارسال کنیم. تعداد مخاطبین وبلاگها به خودی خود کم هست، و نویسنده به شکلی باید احساس کنه که خونده میشه و این وقتی که داره میذاره و افکار و تجربیات و نظراتش رو برای همه منتشر میکنه، دیده میشه و کامنت یکی از بهترین و احساس برانگیزترین راهها برای ابراز حمایت از نویسنده میتونه باشه. در ادامه دلایل بیشتری برای
کامنت گذاشتنبراتون شرح میدم:
تعامل با مخاطب و شبکه سازی 🎀
شما وقتی برای یک وبلاگنویس کامنت ارسال میکنین دارین به صورت مستقیم با نویسنده اون وبلاگ ارتباط میگیرین. حرفاتون رو مستقیم به اون فرد میزنین و یک احساس نزدیکی بیشتر بین شمای خواننده و نویسنده شکل میگیره که میتونه حس وفاداری به مخاطب و نویسنده رو ایجاد کنه و یا شاید هم به مرتبه عالیتری برسه و منتهی به دوستی یا یک ارتباط قوی بشه که در نهایت به گسترش شبکه وبلاگی کمک میکنه و ما وبلاگستان فعالتر و بزرگتری رو خواهیم داشت.
کامل کردن محتوا و سئو ✨
شما وقتی یک کامنت پر محتوا و کاملی رو در ادامه، نقد یا تحسین یک پست ارسال میکنین، باعث افزایش محتوای اون پست میشین. پست شما باعث میشه که حجم محتوای مفید صفحه بالاتر رفته و موتورهای جستجو بیشتر به این صفحه اهمیت بدن و از سمت دیگری باعث میشه که کابران زمان بیشتری رو در ادامه برای خواندن کامنتهای جذاب شما وقت بذارن و صرف زمان بیشتر کاربر روی پست باعث افزایش اعتبار اون صفحه برای موتورهای جستجو میشه و در نتیجه شما یک حمایت درست و حسابی و به دردبخور برای اون وبلاگ کردین.
دادن ایده جدید 🎗️
نظرات و ایدههایی که شما از طریق کامنت برای وبلاگنویس ارسال میکنین باعث میشه که وبلاگنویس افکار و ایدههای جدیدی برای بهتر کردن پستهاش پیدا کنه و پستها رو بر اساس نیازهای مخاطبانش بنویسه. همینطور کمک میکنه که وبلاگنویس بتونه جامعه مخاطبینش رو بهتر بشناسه و خط فکری بهتری برای رفع نیاز هم پیدا کنین و انگیزهای بشه برای بیشتر و بهتر نوشتن برای اون فرد.
🎭🎈حالا نوبت شما هست، نظر بدین و بگین که چرا
کامنت گذاشتناهمیت داره و چیکار کنیم که کامنت گذاشتن بین ما وبلاگنویسها بیشتر بشه؟ 🎊
دو هفتهای از سالگرد
صابر راستی کردارمیگذره و من دوست دارم اینجا یادی از این عزیز از دست رفته بکنم و در موردش صحبت کنم. صابر از اون دست افرادی بود که زیاد کار میکرد اما کمتر چیزی ازش شنیده بودیم یا دیده بودیم. اما نکتهای که در
پست آخراو برام مهم بود این قسمت بود: « تهران هم داستانه. به ویژه اجاره یا ... خبری از کسب درآمد نیست. هزینهها بالاست. بسیاری زحماتم به دوش پدر و مادر سالمندم است. هزینه استخدام پرستار هم که نگو. عملا نشدنیه. بیمه هم تنها ... ».
صابر یکی از اعضای فعال دنیای نرمافزارهای متنباز بود و یکی از ویژگیهای عمومیتولید نرم افزار و محصولات در این حوزه رایگان بودن آنهاست. صابر ۳۶ سال داشت اما سالهای سال بود که فونتهای باکیفیت فارسی رو تولید و به صورت آزاد و رایگان برای استفاده عموم منتشر میکرد و توسعه میداد. از همین رو و منظر شغل ثابتی نداشت و تامین مالی مشخصی هم، اما وقتی
این پستمنتشر شد و دوستان صابر در توییتر این پست رو توییت کردن و از حال ایشون نقل کردن و درخواست کمک کردن، سیلی از حمایتهای مالی از طریق سامانه payping برای ایشون سرازیر شد اما کار دیگر از کار گذشته بود.
حال بیایم و سناریو دیگری رو متصور بشیم. صابر راستی کردار از همان سالهای آغازین فعالیت و انتشار فونتها مورد حمایت قرار میگرفت، تشویق میشد و از راههای مختلف کسب درآمد میکرد، شاید بسیار زودتر از این بیماری پیشگیری میکرد و این نوش داروی حمایتها پس از مرگ سهراب شکل نمیگرفت. سوال من اینجا این هست که ما چرا این فرهنگ حمایت از آثار آزاد و متن باز رو تبدیل به یک عادت و فرهنگ اجتماعی نمیکنیم که صابرهای بعدی که زمان و زندگی خودشون رو در این مسیر گذاشتن رو حمایت کنیم و از وقوع چنین اتفاقاتی پیشگیری کنیم؟
پیشنهاد
به نظرم وجود گروههای حمایتگر و افرادی که اهمیت این موضوع رو به کسانی که از این محصولات استفاده میکنن و آگاهسازی اهمیت این موضوع باعث میشه که کمکم این فرهنگ بین ما جامعه آنلاین فارسی تبدیل به یک فرهنگ اجتماعی و عادت همیشگی بشه.
شما هم نظرات و پیشنهادات خودتون رو در کامنتها مطرح کنین تا به بهترین راهکارها و تشکیل جمعهایی در این خصوص برسیم.